مرکّب از: ب + زبان + افکندن، بزبان داشتن. رسوا کردن: در حسن به او گل سخنی زیر زبان داشت افکنده دلی زود نشیمن بزبانها. آصفی (از آنندراج)، رجوع به بزبان داشتن شود
مُرَکَّب اَز: ب + زبان + افکندن، بزبان داشتن. رسوا کردن: در حسن به او گل سخنی زیر زبان داشت افکنده دلی زود نشیمن بزبانها. آصفی (از آنندراج)، رجوع به بزبان داشتن شود
مرکّب از: ب + زبان + افتادن، بزبانها افتادن. بر زبانها افتادن. مشهور شدن اعم از آنکه بزبونی و عیب باشد یا بخوبی. در زبان افکندن و داشتن نیز بیاید. (آنندراج)، رسوا شدن. (بهار عجم) : راز من از لب خامش بزبانها افتاد گرچه از خامۀ بی شق نتراود سخنی. صائب (از آنندراج)، از جام نام جم بزبانها فتاده است زنهار در بساط جهان بی اثر مباش. صائب (از آنندراج)، خواهم ز پس پردۀ تقوی بدر افتم چندی بزبان همه کس چون خبر افتم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم)، بزبان جهانی افتاده ست چون سخن هرکه آدمی زاد است. شفیع اثر (از بهار عجم)
مُرَکَّب اَز: ب + زبان + افتادن، بزبانها افتادن. بر زبانها افتادن. مشهور شدن اعم از آنکه بزبونی و عیب باشد یا بخوبی. در زبان افکندن و داشتن نیز بیاید. (آنندراج)، رسوا شدن. (بهار عجم) : راز من از لب خامش بزبانها افتاد گرچه از خامۀ بی شق نتراود سخنی. صائب (از آنندراج)، از جام نام جم بزبانها فتاده است زنهار در بساط جهان بی اثر مباش. صائب (از آنندراج)، خواهم ز پس پردۀ تقوی بدر افتم چندی بزبان همه کس چون خبر افتم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم)، بزبان جهانی افتاده ست چون سخن هرکه آدمی زاد است. شفیع اثر (از بهار عجم)
کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن: گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است. دانش (آنندراج). بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس. واله (آنندراج)
کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن: گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است. دانش (آنندراج). بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس. واله (آنندراج)